طایفه نارویی
من نه از طایفه ی برگ، نه از طایفه ی باد که از طایفه ی فریادم
هر چه دارم در دست
نذر این کار کنم
داد باید بستانم ز سکوت
خسته از خامشی خانه برانداز سکوتم این بار
من نه از طایفه ی ساده ی برگم که زبان بندم و حرفی نزنم
که برقصم به بد آهنگ ترین نغمه ی باد
که بسوزم ز شبیخون حریصانه ی باد
که بمیرم به سکوت
که شوم رنگ سقوط
من نه از طایفه ی تیره ی بادم که بسوزانم برگ
که ز دلمردگی ام ساده و بی غصه برویانم مرگ
من ز فریاد ، ز دادم آری
من همان ساقه ی سبز
مانده در عمق چمنزار سکوتم آری
تن به تعظیم به باد
تن به این رکعت اجبار ی پر استبداد
من نمی خواهم داد
خانه ی تیره ی باد
می نشانم بر باد
محکم و سخت به پا می خیزم
که اگر بنشینم باد بر می خیزد
چه شود خواست که خاست
خواستن کار دل است
خاستن کار من است ...
شاعر: احمد حسینی شعر : چه شود خواست که خاست...
[ دوشنبه 90/9/21 ] [ 11:56 صبح ] [ ناروئی ]